درباره خودمون

سلام.من متولد 12/06/69 جناب همسر متولد 18/8/65 تاریخ آشنایی 9/12/87 تاریخ ازدواج 7/8/89
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خاطرات من و جناب همسر و آدرس asalkhanom69.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 1991
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


خاطرات من و جناب همسر
جمعه 17 آذر 1391برچسب:09, :: 8:16 ::  نويسنده : عسل خانم       

درود

خیلی وقت بود آپ نکرده بودم

مگه وقت میمونه برا آدم

هرکی ندونه فکر میکنه دکتر یا مهندسم که وقت ندارم

این چند وقته حسابی سرم گرم بود

بذار یکی یکی بگم

اول اینکه با بچه های باشگاه رفتیم کوهنوردیخعلی باحال بود

البته قرار بود پسرا نباشن ولی به لطف دوستان همه با بی اف هاشون اومده بودن

اولش کمی عصبی شدم گفتم این چه وضعشه ولی بچه ها آرومم کردن گفتن حالا که

اومدن نمیشه کاریش کرد..منم دیگه بیخیال شدم.چون اگه ادامه میدادم مطمئنن بهم خوش نمیگذشت

هیچی دیگه اونروز گریه م در اومد..آخه 7 ساعت پیاده روی داشتتا 3 روز پاهام درد میومد

ولی خداییش خیلی خوش گذشت

18 آبان تولد جناب همسر بودمیخواست جشن بگیره که با مخالفت شدید من مواجه شد

چه معنی میده آدم هرسال برای خودش جشن بگیره..انقده بدم میاد از این سوسول بازیا

خلاصه جشن نگرفت اما مبلغ 100تومن بابت کادوی تولد پیاده شدم(یالا پولمو پس بده)

چند روز پیش رفتم برای خودم بافت بخرم اما مورد پسندم نشد و کلا بیخیال شدمقیمتشم مناسب نبود لامصب

دوستم مریضه بیمارستان بستریه(براش دعا کنید)چند شب قبل من همراه مریض بودم.آخ که چقد مریض داری سخته

به مامانش گفتم شما خسته شدی برو خونه امشب من میمونم پیششبیچاره خیلی خسته شد

حالا قراره امشب من برم

همسری صب زود با دوستاش رفت کوهمنم دلم کوه میخواااااااااااااااد

ناهار میرم خونه دوستم..بعدازظهر میرم خرید

شبم که بیمارستانم

دوستتون دارم..

بدرود



صفحه قبل 1 صفحه بعد